امیرصدراجونمامیرصدراجونم، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 22 روز سن داره
امیرحسین جونمامیرحسین جونم، تا این لحظه: 7 سال و 7 ماه و 5 روز سن داره

دنیای پسرونه هام

حرفی شنیدنی

امروز صبح برای رفتن به مهد اماده شد و رفتیم توی حیاط همین طور که داشتیم میرفتیم امیر صدرا گفت مامان یک ملخ رفت نزدیک در خانه گفتم ملخ ؟  رفته بود زیر دمپایی تا دمپایی را حرکت دادم دیدم یک بچه مارمولک است گفتم این که مارمولک است نه ملخ امیر صدرا خلاصه شانسمون گرفت و بابای مهربونم از راه رسید و حسابش را رسید بعد امیر صدرا میگه مامان این مثل اسکار است مگه نه ؟ ...
25 فروردين 1395

بدون عنوان

سلام خدمت همه ی دوستان و پسر گلم امیدوارم سال خوبی را شروع کرده باشید و کنار هم شاد و سلامت باشید   ما امسال را با کلی خبر های خوش شروع کردیم و امید وارم تا اخر سال این خوشی ها پا بر جا باشد اولین خبر سفر به کربلا در دوم عید بود که جای همگی خالی بود و خیلی عالی بود خدا کند هر کسی که ارزو دارد قسمتش بشود و برود به کربلا دومین خبر هم اضافه شدن جمعیت مون است البته این کوچولومون هم شده کربلایی خدا را شکر بابت تن سالممون و دل شادمون   ...
19 فروردين 1395

بدون عنوان

  پسرم عاشق نوحه خوندن است و با هر چی که پیدا کند برای خودش میکروفون  درست میکند و با یک کتاب شروع به خواندن میکند   جای خواب جدید   بین بخاری و مبل ...
16 اسفند 1394

بدون عنوان

چند و قتی میشد که امیر صدرا دندانش درد میکرد و مجبور شدیم ببریمش دکتر  که گفت باید پر بشه   خلاصه چهارشنبه گذشته برای اولین دفعه  با بابا رفتین و دندانت را درست کردید بابا میگفت دریغ از یک صدایی  چه رسد به گریه خیلی اروم نشستی و دندانت را درست کرد ...
4 اسفند 1394

حرفای شیرین

دارم صبحانه امیر صدرا را میدم که میگه مامان کی میریم رستوران ؟ گفتم :چی ؟ بریم چیکار کنیم ؟ میگه مامان بریم غذا بخوریم دیگه     به مامان جون میگی : مامان جون بابای من جوان است پلیس جریمه اش نمی کند اقاجون پیر شده است جریمه اش میکنند       ...
4 اسفند 1394

تولد

سلام خدمت همه ی دوستان گلم و پسر عزیزم                                  امروز روز توست…..روز میلادت   دنیا تبسم کرده است امروز با یادت   امروز بی شک اسمان ابی ترین ابیست   چرخ و فلک همچون دلم درگیر بی تابیست   تولدت5سالگیت مبارک تولدت مبارک عزیز دلم  انشالله همیشه سالم و خوشحال باشی گلم بلاخره بعد از یک هفته توانستم بیام امسال به خاطر رنگ و تعمیر خانه مجبور شدیم برایت تولد نگیریم خیلی نار...
16 بهمن 1394

شیرین زبونم

خانه ی مامان جون نشسته بودیم و داشتیم صحبت میکردیم که اگر بعضی مواقع کار داشته باشی و نتوانی غذا درست کنی نیمرو سریع ترین غذابرای ناهار است امیرصدرا جان مشغول بازی بود و صدای ما را شنید و گفت :نه خیر اصلانم تخم مرغ ناهار نیست و صبحانه است نمیدانم این بچه بازی میکنه یا حرفای ما را گوش میدهد   ...
21 دی 1394

بدون عنوان

امیرصدرا عاشق این است که داخل بشقاب غذا کم بکشم و ولی دفعات را بیشتر بریزم باید هم بهش بگم وای چه همه خوردی  از مامان و بقیه هم بیشتر خوردی نترکی امیرصدرا  شام خانه مادربزرگم بودیم که دوباره همین کارش تکرار شد و همش به مامان جون  میگفت شکمم را دست بزنید ببینید سفت شده  که این دفعه گفت مامان جون کنارام را دست بزن ببین سفت شده  گفتیم کنارات کجاست  اشاره به پهلویش کرد  رانگار که یک بمب خنده انداخته باشند همه منفجر شدند
3 دی 1394

ورزشکار کوچولوی مامان

 پسرم از 3 اذر دارم میبرمش کلاس ژیمناستیک میبرمش این هم لباس های ژیمناستیک است و خیلی دوست دارد  این لباس های ورزشی را هم خاله جون مهربون به امیرصدرا هدیه داده است هر جا که میخواهد برود میگه مامان من میخواهم این ها را بپوشم ...
23 آذر 1394