امیرصدراجونمامیرصدراجونم، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 21 روز سن داره
امیرحسین جونمامیرحسین جونم، تا این لحظه: 7 سال و 7 ماه و 4 روز سن داره

دنیای پسرونه هام

بلال مامان

اخ خدا جون این بچه ان قدر شیطتنت میکنه که خدا میداند فقط یک روز بخاری را روی کمش گذاشته بودم و فکر کرده که خاموش است رفته بالای بخاری  و پاش سوخت و سریع پرید پایین و بعد هم میگه مامان  من بلال شدم قربون بلالم برم من ...
26 آبان 1394

زعفران پاک کردن

    ان قدر تکان میخورد که نذاشت عکس بگیرم این الان بهترین عکسش است این هم یک نقاشی از امیر صدرا جان  که هنوزم علاقه ای به نقاشی ندارد ...
23 آبان 1394

بچه های ابدی

دیروز تلوزیون فیلمی گذاشت و داشتیم نگاه میکردیم و که امیرصدرا جان خوشش اومد و نشست پا به پای ما این فیلم را دیدن (اولین فیلمی بود که امیر صدرا نگاه میکرد) شخصیت اصلی فیلم علی بود و او پسری بود که مشگل ذهنی داشت  دیدم پسر جان ما با یک بغضی در گلو میگه مامان : چرا بردنش پرورشگاه ؟علی گم شده ؟چرا علی تصادف کرده ؟  (شروع کرد به گریه کردن) هیچی دیگه خلاصه بعد توضیحاتی اخر فیلم رسید و گفتم ببین پسرم علی مامانش را پیدا کرد و حالش خوب شده ...
19 آبان 1394

شیرین ازعسل

بعضی مواقع که کار اشتباه انجام میدهد و دعواش میکنم وسط دعوا میگه : مامان شما که من را دوست داشتی چرا دعوام میکنی مامان من گناه دارم چرا دعوام میکنی ؟ بایک حالتی میگه که خدا میداند وسط دعوا خنده ام میگیرد و میمونم که چیکار کنم ان شاالله خدا همه ی وروجکها را حفظشون کند     ...
12 مهر 1394

پیش دبستانی 1

امسال پسرم یک سال بزرگتر شده و چیزی به مدرسه رفتنش نمانده به اندازه چشم برهم زدن  میگذرد دیروز بود که در انتظار در اغوش کشیدنش بودم و الان هم ....................... این عکس هم قبل رفتن است که اول خیلی ناراحت بود و دوست نداشت که برود ولی وقتی رفتم دنبالش گفت مامان چرا زود اومدی دنبالم ...
4 مهر 1394

شیرین تر از قند

بعضی مواقع که سخت مشغول انجام کاری هستیم سوالات وروجگ ها هم گل می کند بعضی مواقع هم با سری جنباندن از خودمان رد میکنیم من هم دقیقا در این وضعیت قرار گرفتم که پسرم  گفت : مامان جوابم را بده میخواهم یاد بگیرم  میخواهم بدونم   ...
27 شهريور 1394

پشمک دستپخت پسرم

قربون پسرم برم من که این قدر زود باور است و همه چیز را خیلی زود باور میکند بعداز گشتن در خانه یک بسته پنبه و سیخ های چوبی را پیدا کرده و میگه : میخواهم پشمک درست کنم بعد از این که پنبه ها به سیخ زده میگه : بابا بیا اتیش بزنیم تا پشمک بشه ...
10 شهريور 1394

دوست خیالی

امیر صدرا جدیدا یا یک دوست خیالی اشنا شده حالا من نمیدونم سرو کله اش از کجا پیدا شده هر چی که هست بچه ما خوب به خودش مشغول کرده باان بازی میکنه غذا میخوره دعواشون می افتد گریه میکنه حرفای خیلی بامزه ای بهش میزند   .............................. ...
21 مرداد 1394