امیرصدراجونمامیرصدراجونم، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 20 روز سن داره
امیرحسین جونمامیرحسین جونم، تا این لحظه: 7 سال و 7 ماه و 3 روز سن داره

دنیای پسرونه هام

روز اول رفتن به مدرسه

خاطره اول مهر امیرحسین صبح از خواب بیدارشدی و صبحانه خوردی و اماده شدی  عینکت را دادی به من که تمیز کنم رفتی صورتت را بشوری که بریم اومدی و کفش پوشیدی و رفتیم اومدیم بیرون چه قدر سرد بود منم برات لباس گرم برنداشته بودم  همش میگفتی مامان یخ کردم  نیمه راه که رسیدیم گفتی مامان عینکم را یادم رفت که بیارم  دوباره با هم دیگه برگشتیم خانه و عینکت را برداشتیم و برات لباس گرم برداشتم 😭 دوباره اومدیم سرکوچه میگه مامان رفتی عینکم را بیاری کیف را جا گذاشتی و نیاوردی  دوباره با خنده و بدو بدو رفتم کیفت را اوردم  تا خود مدرسه میخندیدد به خیر و خوشی بالاخره رفتی مدرسه  ...
5 مهر 1402

بلوط

تو خیابان داشتیم میرفتیم که امیر حسین چشمش به یه چیزی افتاد که خیلی دوست دارد و شروع کرد تند تند گفتن و صحبت کردن که من بلوط میخوام . مامان الان بلوط ها اومده  منم میگفتم مامان جان کو بلوط  ما که اصلا تا حالا بلوط نگرفتیم  من اصلا بلوط نمیبینم  طفلکی ان قدر ذوق زده شده بود😂  وقتی رفتیم جلو دیدم بلال است 😇  گفتم مامان جان اینا که بلال است  انقدر هیجان زده شده بود که اسم بلال را هم میگفت بلوط😐
21 شهريور 1402

واکسن انفلانزا امیرحسین

19 شهریور  بالاخره بعد از گشتن واکسن انفلانزا را پیدا کردیم   مامان جون و اقاجون اومدن دنبالت و بردن واکسنت را زدن من چون سر کار بودم نیامدم مامان جون میگه اولش که میخواسته واکسن را بزنه میخواستی گریه کنی ولی بعدش گریه نکردی جای واکسنت ورم کرده وسفت شده و درد میکنه  پارسال واکسن تایلندی زدیم هیچ گونه عوارضی نداشت ولی امسال هلندی زدیم  ...
21 شهريور 1402

شتر سواری در عطار

27 مرداد 1402 مامان جون زنگ زد و گفت که شب بریم عطار تا بچه ها بازی کنند وقتی رفتیم شما گفتید که میخوایین سوار شتر بشیم از اونجا که من خودم میترسیدم به خصوص موقع نشستن و پیاده شدنش  نتوانستم حتی یک درست و حسابی ازتون بگیرم همش میترسیدم بیفتین😱   ...
7 شهريور 1402

گیتار امیرصدرا

از 9فروردین 1402 برای شما و خاله نازنین تصمیم گرفتیم که برین کلاس اموزش گیتار البته میل خودتون بود 12 جلسه که شد 900 تومان  استاد هم اقای کاوه صالحی راد است  تا الان 3 جلسه میشه که رفتیم  امیدوارم موفق باشید و خوب تمرین کند که البته الان زیاد تمرین نمیکنی نمیدانم چرا هر کاری جلسه اولش خوبی بعد دیگه خوب پیش نمیری  هر کلاسی که ثبت نامت کردم همین طوری بودی نمیدانم چرا این جوری میکنی این دفعه گفتم باشه با خاله نازنین بری شاید بهتر باشه ولی هیچ فرقی نکرد  خدا خودش میداند که چه قدر دلم میسوزه که چه قدر وقت و فرصت و سنت از دست میره و هیچ گونه تلاشی نمکنی  ...
28 فروردين 1402

ثبت نام مدرسه امیرحسین

امسال تصمیم گرفتم که در مدرسه غیردولتی ثبت نامت کنم  هم نزدیک خانه است و هم گفتم بهتر میرسن  برای ثبت نام که رفتم گفتن ما اول از بچه ها تست میگیریم اسمت را یاداشت کردند و گفتند که زنگ میزنند  خلاصه بعد از چند روز زنگ زدند و بردیمت برای تست  خدارا شکر قبول شدی  و بعد هم همونجا ثبت نامت کردیم امیدوار درس خوان باشی و موفق  
28 فروردين 1402

واکسن امیرحسین

پنج شنبه 24 فروردین 1402 بردمت واکسن کلاس اول را زدند  وای که که چه واکسن بدی بود چه قدر اذیت شدی  جای واکسن سفت شده بود و ورم کرده بود  یک سره میگفتی دستم درد میکنه  مثل کسی که دستش شکسته باشد دست را نگه داشته بودی الان بعد از چهار روز هنور هم میگی یک کمی درد میکنه  هنوزم که دست میزنم جای واکسن گرم است  خدارا شکر که زدیم و تمام شد
28 فروردين 1402

حال این روز ها

از روز سه شنبه9 اسفند ساعت 4و 30 دقیقه از صدای سرفه ات را شنیدم اومدم دیدم چه قدر تب داری  بعد هم گفتی گلوم درد میکنه دارو بهت دادم بعد پس اوردی  دو سه باری پس اوردی  نوبت گرفتم بردمت دکتر گفت ویروس است  بهت امپول داد که دیگه پس نیاری   بعد از نیم ساعت که اومدیم خانه فایده نداشت دیدم هرده دقیقه یک بار استفراغ میکنی  دوباره بردمت دکتر  این دفعه  سرم داد و یک امپول که ریخت داخل سرم و گفت اگر بعد از این  پس بیاری باید بیایی بستریش کنیم  خلاصه دو تا یی با هم تاساعت 3 درمانگاه بودیم و بعد که سرمت تمام شد رفتیم خانه ولی عصر دو بار دیگه پس اوردی  و صبر کردم&n...
13 اسفند 1401