امیرصدراجونمامیرصدراجونم، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 26 روز سن داره
امیرحسین جونمامیرحسین جونم، تا این لحظه: 7 سال و 6 ماه و 9 روز سن داره

دنیای پسرونه هام

هدیه نوشتن

مامان جون بهت گفته بود امیر حسین یادت باشه هر وقت یاد گرفتی بنویسی    مامان جون     هر هدیه ای که دوست داشته باشی برات میخرم  از روزی که مامان جون این حرف را بهت زده بود من و دیوانه کردی که هر چی زودتر بهت یاد  بدم که بنویسی  خلاصه با تمرین و تلاش فراوان و این که هنوز اون نشانه ها را یاد نگرفته بودی  یاد گرفتی که بنویسی ...
2 آذر 1402

سورپرایز امیرحسین

رفتم از مدرسه دنبال امیر حسین که دیدم یه جوری است و همش میگه مامان تو خانه چسب داری  میگفت رفتیم خانه میخوام یه چیزی را چسب بزنم که نیاید ببینی میگفتم چی است جواب نمیداد تا این که رسیدیم خانه و گفت مامان من میرم تو اتاق به من یه کمی چسب بده کار دارم و خودتم داخل اتاق نیا  خلاصه چسب را بهش دادم و خیالش و راحت کردم  بعد از تو اتاق اومد بیرون و گفت که مامان برات یه سور پرایز دارم  و این و بهم داد  الهی قربونت برم چسب را برای اون تیکه ای که پاره شده میخواسته دست خانم ادابی معلم شون درد نکنه که به بچه ایده و خلاقیت میدهد اینم به مناسبت با سواد شدنشون است  ...
2 آذر 1402

قلب

داشتیم با امیر حسین تکالیفش را انجام میدادیم  که یک دفعه دیدم یک کاغذی به طرفم پرتاب شد  بعد امیر حسین میگه مامان اون کاغذ را بردار باز کردم و دیدم عشق و قلب منی 😅 ...
2 آذر 1402

عروسی عمو

28 شهریور عروسی عمو بود در مشهد  ما یک روز زودتر رفتیم روزی بود که جشن امیر صدرا برای اشنایی با معلمان بود که نتوانستیم بریم  روز بعد عروسی هم که جشن امیر حسین بود که به دلیل این که خوانواده عروس ما را دعوت کرده بودند ما نتوانستیم بیام و امیر حسین جشن شرکت نکرد و چند تا عکس از روز عروسی    ...
5 مهر 1402