سوختگی
وای خدای من از کارای امیرصدرا ان قدر فضول و شیطونی که نگو یک دقیقه اروم و قرار نداری عصرروز سه شنبه ۱۴۰۰.۱۲.۱۵ زنگ زدی مغازه و گفتی که مامان سوختم زود بیا خانه نمیدانی چه جوری خودم را رسوندم خانه داشتم سکته میکردم بخاری را زیاد کرده بودی و پشتت چسبیده به بخاری شکر خدا که سوختگیش شدید نبود رفتم پماد گرفتم اوردم زدم به پشتت خدارا شکر که به خیر گذشت انشالله هیچ بچه ای مریض نشه اینم عکست که مجبور بودی همش به شکم بخوابی ...