بدون عنوان
امسال تابستون عجب تابستونی بود
همش برای پسرم اتفاق های بدی افتاد و شکر خدا ختم به خیر شدش
از اول تابستان دست بچم با فندک ماسوخت
بعد جاش هنوز خوب نشده بود که انگشتش لای در ماشین اومد و ناخنش افتاد
وای چه روز بدی بود
تازه خوب شده بود که رفتیم مشهد و داشت بازی میکرد که سرش خورد به دیوار و مثل شیر اب خون می امد و بردیم بیمارستان و بخیه زدیم
وقتی که فکرش را میکنم دیوونه میشم
باز هم شکر خدا .......................
چند روز پیش بود که دستم خورد به چشمش که اول یک گریه کوچولو کرد و بعد از حال رفت
گفتم خدا مرگم بده چی شد که بغلش کردم و اب دادمش بهتر شدش
وای خدا خودش ختم به خیر کند که دیگه مشگلی پیش نیاد
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی