10/28
اولین دعوت به مهد
شنبه از طرف مهد امیرصدرا دعوت شدیم برای نگاه کردن کاراتون خدا را شکر همه چی عالی بود و مربی گفتش که امیرصدرا خیلی پسر خوبیه ...
نویسنده :
مامانم
16:16
سه ماهگی
اولین دندان
دیشب امیرصدرا جونم اومده و میگه مامان دهانم را ببین این چه ؟ چرا تیزه؟ نگاه کردم دیدم دندان شیری داره لق میشه و زیرش دندان جدید در اومده هر دوتایی مون خیلی تعجب کردیم و خوشحال شدیم عزیزم ماشالله داری بزرگ میشه ...
نویسنده :
مامانم
11:44
بدون عنوان
واکسن دوماهگی
جشن عروسکی
چهارشنبه توی مهد پسرم جشن بود و هر کس باید خودش را شکل هر چیزی درست میکرد پسر منم شد اقا ببر ...
نویسنده :
مامانم
15:17
بدون عنوان
کوچولوی ما خیلی زودتر از انتظار به دنیا اومد در ساعت 12شب دو شنبه در 35 هفتگی به دنیا اومد ...
نویسنده :
مامانم
12:58
بدون عنوان
امسال تابستون عجب تابستونی بود همش برای پسرم اتفاق های بدی افتاد و شکر خدا ختم به خیر شدش از اول تابستان دست بچم با فندک ماسوخت بعد جاش هنوز خوب نشده بود که انگشتش لای در ماشین اومد و ناخنش افتاد وای چه روز بدی بود تازه خوب شده بود که رفتیم مشهد و داشت بازی میکرد که سرش خورد به دیوار و مثل شیر اب خون می امد و بردیم بیمارستان و بخیه زدیم وقتی که فکرش را میکنم دیوونه میشم باز هم شکر خدا ....................... چند روز پیش بود که دستم خورد به چشمش که اول یک گریه کوچولو کرد و بعد از حال رفت گفتم خدا مرگم بده چی شد که بغلش کردم و اب دادمش بهتر شدش وای خدا خودش ختم به خیر کند که دیگه مشگلی پیش نیا...
نویسنده :
مامانم
10:10